شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

شب شعر

ادبیات - شعر شعر نو - دیوان اشعار شاعران

آینه ، خیابان

آینه 

تو آینه را می زنی می‌شکنی

من دلگیر می‌شوم ...

تو در همین خرده آینه ها تکرار می‌شوی!

من می‌خندم

می‌گویم :

"تو همیشه ناشیانه ماهرانه ترین کارها را انجام می‌دهی ! "

می‌خندی ....

من عاشق خندیدنت می‌شوم

من اشتباه نمی‌کنم که آینه را دست تو می‌سپارم

یا دل به تو می‌بندم ....

 

خیابان 
خیابان
شعر بلندی‌ست...
وقتی من با قدم‌های تو قدم می‌زنم!

بهارنارنج

...

باورش کمی سخت است، می دانم

اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد

که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد

مخصوصا اگر باد

با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد

 

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟


باورش کمی سخت است

اما باور کن پدرانمان هم

تمام شب های مهتابی عاشق بوده اند

وقتی به دود سیگارشان خیره می شدند و

باد در پیراهن بلند زنی می وزید

که بهار نارنج می چید و

به مردی که _ فرض کن _

برای تماشای بهار آمده،

لبخند می زد.

 

باورش کمی سخت است، می دانم

اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد

که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد

مخصوصا اگر باد

با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد

 

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟

 

"لیلا کردبچه"

 

ترس

ترس 

می بینی
ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟
و وحشت گم کردن دستی گرم
چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است ؟
دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ توأم؟
وقتی دندان هایم از ترس یا سرما
چه فرق می کند اصلاً ؟
واژه هایم را تکه تکه می کنند
و ناچارم

بریده بریده

د و س ت ت  د ا ش ت ه  ب ا ش م.



"لیلا کردبچه"

هنوز در رگ‌های من کسی هست

هنوز در رگ‌های من کسی هست 

مرگ

تنها دری است

که تا به تو فکر می کنم باز می شود

هر بار بدم می آید از خانه ای که در آن نیستی

و بعد به هر دری می زنم عزرائیل پشتش است

و بعد

طناب یعنی اتفاقی که نمی افتد را

به کدام سقف بیاویزم

و تیغ

یعنی این تویی که هنوز در رگ هایم جریان داری

 

مرگ

چیزی شبیه دست های من است

که حتی با ده انگشت نمی توانند

یک ذره از گرمی دست های تو را نگه دارند

و چیزی شبیه صدایم

که هربار دوستت دارم

تارهای صوتی ام را عنکبوت ها تنیده اند

 

و چه انتظار بزرگی است

این که بدانی

پشت هر «دوستت دارم» چقدر دوستت دارم.

...

 

"لیلا کردبچه"

نسخه دیگری از این شعر:

مرگ

تنها دری است

که تا به تو فکر می کنم باز می شود

این را درست روزی دانستم

که از خانه ای که در آن نبودی بدم آمد

و بعد از آن به هر دری زدم عزرائیل پشتش بود

و بعد از آن

طناب یعنی اتفاقی که نمی افتد را

به کدام درخت بیاویزم

و تیغ

یعنی این تویی که هنوز در رگ هایم جریان داری

مرگ

چیزی شبیه دست های من است

که حتی با ده انگشت نمی توانند

یک ذره از گرمی دست های تو را نگه دارند

چیزی شبیه صدایم

که هربار دوستت داشتم

تارهای صوتی ام را عنکبوت ها تنیده بودند

و چیزی شبیه خودم

که سپیدی موهایم تنها کفن را یادت می آورد

و سپیدی کاغذهایم

و سپیدی شعرهایم

و سپیدی تارهایی که سقف دهانم را

برای میهمانی خداحافظی غمگینی آذین بسته اند

عنکبوت ها می دانند

مرگ دری نیست

که روی لولاهایش بشود لانه ساخت

می دانند و

به سمت قلبم سرازیر می شوند

همانجا که هربار می تپید

تو شبیه شعر تازه ای از دهانم بیرون می آمدی

که سطرها و واژه هایش را تنها

مردگان می فهمیدند

که ردیف هایش را

قطعه هایش را

و گور تنها خانه ای است

که از نبودن تو در آن

دلم

نمی گیرد.

 

"لیلا کردبچه"


جایی که اینجا نیست

راه دوری برای رفتن ندارم

جای نزدیکی برای ماندن

و بلاتکلیفی پاهایم راه به هرجا می­برند،

تنهایی‌ام

چمدانم را برمی دارد و دنبالم می آید

همین است که کفش

کشفِ پیش پا افتاده ای می شود

چمدان

گوش سنگینی که ازاین حرف ها پُر است

و قطاری که دور می شود

شاید

شاید به سرزمین دیگری برسد

همین است

که خیابان وطنم می شود

و هرکه سراغم می آید

- به من دست نزنید آقا!

آوارگی واگیر دارد

یکی بیاید

سیگاری میان لب هایم روشن کند

از خانه که بیرون می آمدم انگشتانم را جا گذاشتم

گذاشتم مشق های دخترم را بنویسند

وقتی از مدرسه برمی­گردد

و سراغِ لانه ی خالیِ پشت پنجره می رود

یکی بیاید

پیش پایم را ببیند

از خانه که بیرون می آمدم چشم هایم را جا گذاشتم

گذاشتم در انتظار پرستوی کوچکی باشند

که امسال هم از کوچ جا خواهد ماند

یکی بیاید

بگوید اگر غیر از اینجا جای دیگری نیست،

قطاری که دور می شود

چرا دور می شود؟