-
آغوش تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 23:24
آغوشت جایی امن برای بودن جایی دنج برای خواستن.. جایی مطمئن برای شاعر شدن! ببین آغوش تو و دنیای من تفاوتی با هم ندارند.. فقط قافیه ی هم نیستند! ولی تا دلت بخواهد ردیفند..
-
اولین قرار
پنجشنبه 17 تیر 1395 23:24
اولین قرار امشب بیا و در رویا مرا ببر به اولین قرار ناب ترین بوسه مقدس ترین آغوش همان جا رهایم کن می خواهم اشتباهم را جبران کنم! این بار آنجا از خوشحالی ... خواهم مرد !!
-
به مناسبت تنهایی
پنجشنبه 17 تیر 1395 23:23
من یک جای تاریخ یک جای تقویم یک ماه از یک فصل جا مانده ام! همان روز که قول دادم بوسه هایم را نسیم به تاراج نبرد. همان پنج شنبه ی فیروزه ای رنگ که دلگرمی آغوشت در من چون شراب چرخید. همان روز که به سیب سرخ چشمانت کودکانه خندیدم. من یک پنج شنبه در دل آذر در میانه ی پاییز در اوج تقویم جا مانده ام! و تو مدتهاست رفته ای......
-
تو را حوالی امروز خواهم بوسید
پنجشنبه 17 تیر 1395 23:22
تو را حوالی امروز خواهم بوسید بی ترس، بی دلهره در میان ازدحام عقربه ها تو را خواهم بوسید کشنده!.. مرگبار! تو را خواهم بوسید، چون شراب. میرقصم در تو ... تو را خواهم بوسید، مثل اردیبهشت تو را خواهم بوسید مثل آتش، وقتی به خرمن گندم تنت افتاده ! هر چه بدوی و دور شوی بیشتر گر می گیری ! تو را خواهم بوسید مثل باران تو را...
-
آمدن
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:51
آمدن کاش یکی پیدا شود به پاهایت آمدن را یاد بدهد... "مریم قهرمانلو"
-
بعد رفتنت
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:50
شعر و بغض و اشک کفافِ رفتنت را نمی دهند باید سر فرصت برایت بمیـرم ... "مریم قهرمانلو"
-
بعد از رفتنت
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:49
بعد از رفتنت نسبت به هر چیزی دلهره دارم! به باز شدن در زنگ تلفن پیامک گوشی صدای آشنا نم باران راه همیشگی دلهره هایی که هیچ کدامشان تو نیستی..! "مریم قهرمانلو"
-
چشمان تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:46
چشمان تو سلام بهاری ست در خشکسالی بیداد که یارای دشنه گرفتن نیست اما آواز تو گلوله ی آغاز که بال گشودست به جانب دیوار دیوارها اگر که دود نگشتند آواز پاک تو رود بزرگ میهن این رود، در لوت می دمد تا در سرتاسر این جزیره ی خونین سروها و سپیدار سایه سار تو باشد.
-
ابریشم سیاه دو چشمت
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:45
ابریشم سیاه دو چشمت یاد آور شبی زمستانی است من بی ردا بدون وحشت دشنه شادمانه خواب می رفتم ابریشم سیاه دو چشمت خانه ی من است آن خانه ای که در آن خواب می روم و می میرم.
-
در من همیشه تو بیداری
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:45
در من همیشه تو بیداری ای که نشسته ای به تکاپوی خفتنِ من در من همیشه تو می خوانی هر ناسروده را ای چشم های گیاهانِ مانده در تن خک کجای ریزش باران شرق را خواهید دید؟ اینک میان قطره های خون شهیدم فوج پرندگان سپید با خویش می برند غمنامه ی شگفت اسارت را تا برج خون ملتهب بابک خرم آن برج بی دفاع.
-
شال سبز
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:44
شال سبز که ایستاده به درگاه ... ؟ آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار بر گونه های تو آیا شیارها زخم سیاه زمستان است... ؟ در رزیش مداوم این برف هرگز ندیدمت زخم سیاه گونه ی تو از چیست؟ آن شال سبز را ز شانه خود بردار در چشم من همیشه زمستان است.
-
در سرزمینی که عشق آهنی ست
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:42
... در ژرف تو آینه ایست که قفس ها را انعکاس می دهد و دستان تو محلولی ست که انجماد روز را در حوضچه ی شب غرق می کند. ای صمیمی دیگر زندگی را نمی توان در فرو مردن یک برگ یا شکفتن یک گل یا پریدن یک پرنده دید ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم. آیا شود که باز درختان جوانی را در راستای خیابان پرورش دهیم و صندوق های زرد پست...
-
هیچ ابری باریدن را اجازه نمی گیرد
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:41
هیچ ابری باریدن را اجازه نمی گیرد از آسمان. دلش که بگیرد به هر گذار و رهگذاری برسد، می بارد! من شبیه ابری سرگردانم! بی اجازه می آیم، هوار می شوم روی این صفحه ی ساکت که سینه سپید کرده برای جوهرهای مجازی که خاطرش را مکدر می کنند. میشد که اجازه گرفت، میشد ابر نبود، گریان نبود، میشد خورشید بود که ساعت طلوع و غروبت را...
-
نامه هایی که تو را ندارند!
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:40
خلسه ی عمیقی ست نبودنت. هر تلاشی برای بیداری می کنم به نتیجه نمی رسد! بوسه هایم را پاکت به پاکت پست می کنم، نامه هایم برگشت می خورند! تو از هیچ کجای ذهنم مدام متولد می شوی و می میری و من درد بدنیا آمدن و مردنت را هر روز در کسری از ثانیه تجربه می کنم! درد هایم از شمار انگشت های دستت فراتر می روند و به انگشت انگشتری ات...
-
راه گم کرده ام به سمت خیال تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:40
برهنه و بی حس تملک، راه گم کرده ام به سمت خیال تو... خسته نمی شوی از صدا زدنم؟ مگر نمی دانی این آغوش نه زمستان می شناسد نه پاییز! فقط تابستانی سوزان است! زیر سایه ی نفس های تو. آرام بگیر قلب من. این تپیدن ها دردی از دلتنگی دوا نمی کند. بعضی آدم ها تابستان را دوست ندارند. تابستان که می شود می روند ییلاق تن های خنک! تو...
-
سینه چاک
پنجشنبه 17 تیر 1395 21:39
گفتی: عاشق می شوم اما سینه چاک هرگز! عزیز من! تو عاشق شو سینه چاکی اش با من. "روشنک آرامش"
-
دلم تنگ می شود
پنجشنبه 17 تیر 1395 20:31
دلم تنگ می شود برای تنها چیزی که از تو می شناسم دستهایت..! "روشنک آرامش" از کتاب: هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست / انتشارات کتاب کوله پشتی
-
هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست
پنجشنبه 17 تیر 1395 20:30
هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست تلفن همراهت را همیشه روی ضربان قلب من کوک کن بی تو هیچ فردایی آمدنی نمی شود !
-
زیبایی می تواند بی رحم باشد
پنجشنبه 17 تیر 1395 20:29
سه شعر از خانم روشنک آرامش: 1) تو را می شود جور عجیبی دوست داشت آنقدر که در حافظه ی هیچ انسانی نگنجد تو را می شود آنقدر عمیق دوست داشت که سنگی برای پیمودنش هزار سال راه طی کند! 2) زیبایی می تواند بی رحم باشد درست شبیه چال ظریف گونه ی چپ تو وقتی عمیق می خندی! 3) دلتنگم شو به دیدنم بیا... معلوم نیست این روز های عاشقی...
-
مرا به سینه ات بفشار
پنجشنبه 17 تیر 1395 20:28
آن قدر مرا به سینه ات بفشار که ضربان قلبم بر پوست تنت نقش ببندد تا آیندگان از سنگواره ی سینه ی تو بدانند که زنی تو را بی وقفه عاشق بوده است! "روشنک آرامش"
-
به تو اندیشیدن سکوت من است
پنجشنبه 17 تیر 1395 20:27
به تو اندیشیدن سکوت من است عزیزترین، طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت تو درونم هستی، همیشه همچون قلبی که ندیده ام همچون قلبی که به درد می آورد همچون زخمی که زندگی می بخشد .
-
آنقدر خوابت را دیدهام
پنجشنبه 17 تیر 1395 20:26
آنقدر خوابت را دیدهام که واقعیتت را از دست دادهام آیا هنوز وقت آن نرسیده که در آغوشت کشم؟ و بر آن لبها، بوسه زنم میلادِ صدای دلنشینت را؟ آنقدر خوابت را دیدهام که بازوانم عادت کردهاند سایهات را در آغوش کشند و یکدیگر را بیابند، بیآنکه گردِ تنت پیچیده باشند اگر با واقعیتِ تو که روزها و سالهاست که تسخیرم...
-
دوستم اگر داری...
پنجشنبه 17 تیر 1395 20:25
چون دوستم میداری و تنگ در آغوش میکشی هیجانزده تسلیم میشوم تا توفانها و هراسهایم را آرام کنم عشق من با من سخن بگو باید شبهای ناخوشایند را از فریادهای شوقمان لبریز کنیم شبهای آرام را افسون کنیم عشق من با من سخن بگو در شبی که قربانی سرنوشتهای شوم است اشباه دلهره میآفرینند و تو مگر مردهای هستی!؟ عشق من با من...
-
به خاطر آوردنت را دوست دارم
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:10
به خاطر آوردنت را دوست دارم ... چه زیبا مرا از هم می پاشی! "ناظم حکمت"
-
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:09
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ... ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ ... "ناظم حکمت"
-
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:08
ﻣﻦ ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ... ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ .
-
فقط برای بوسیدن دستهای تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:08
ســرم را نــه ظلــم مــی تــواند خــم کنــد، نــه مــرگ، نــه تــرس ! ســرم فقــط بــرای بــوسیــدن دســتهــای تــو خــم مــی شــود ... " ناظم حکمت
-
دل بستن به تو...
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:07
خوردن یک سیب رسیدهی سفید در یک روز شفاف و روشن زمستانی محبوب من ! دل بستن به تو مثل شادمانی نفس کشیدن است در یک درختزار پوشیده از برف !
-
زندگی یعنی امیدوار بودن
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:07
زندگی یعنی امیدوار بودن محبوب من ! زندگی مشغلهای جدی است درست مثل دوست داشتن تو … ناظم حکمت
-
تنهایی
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:06
تنهایی چیزهای زیادی به انسان میآموزد اما تو نرو... بگذار من نادان بمانم! "ناظم حکمت"