-
بهارنارنج
دوشنبه 21 تیر 1395 13:01
... باورش کمی سخت است، می دانم اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد مخصوصا اگر باد با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد بارها گفته ام این شهر بهار ندارد باغ ندارد بهار نارنج ندارد و آدم اگر دلش بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟ باورش کمی سخت است اما...
-
آبی
دوشنبه 21 تیر 1395 13:00
فردا صبح بیدار می شوم و فراموش می کنم بارها دوستت داشته ام کنار پنجره می ایستم به تماشای کودکانی که عادت دارند هرصبح، زنی سراغ «کوچه ی خوشبخت» را از آنان بگیرد و با لبخندهای کوچکشان بگویند: «تماشای آسمان چشمان هیچ کس را آبی نخواهد کرد!» "لیلا کردبچه"
-
آدم که دلش بگیرد
دوشنبه 21 تیر 1395 12:59
آدم که دلش بگیرد، دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود..!؟ "لیلا کردبچه"
-
ترس
دوشنبه 21 تیر 1395 12:59
ترس می بینی ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟ و وحشت گم کردن دستی گرم چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است ؟ دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ توأم؟ وقتی دندان هایم از ترس یا سرما – چه فرق می کند اصلاً ؟ – واژه هایم را تکه تکه می کنند و ناچارم بریده بریده د و س ت ت د ا ش ت ه ب ا ش م. … "لیلا کردبچه"
-
مرده شوها چه می دانند
دوشنبه 21 تیر 1395 12:58
مرده شوها چه می دانند لب های من چقدر قشنگ دوستت دارم را با چهار هجای کشیده ادا می کردند و انگشتانم هنگام نوشتن از تو چگونه لای سطرها ریشه می دادند. چه می دانند گونه هایم چگونه عطر بوسه های تو را در توحش گل های سرخ پنهان می کردند و موهایم میان انگشتان تو چگونه باد ها را به مسیر های تازه می بردند. تو اما می دانی بهتر از...
-
چیدمان
دوشنبه 21 تیر 1395 12:57
مبلها را چیدم پردهها را کنار پنجره قابها را به دیوار آویختم بعد دو فنجان چای ریختم و فکر کردم به 365 روزِ دیگر که میتوانم با چیدمانی دیگر دوستت بدارم...
-
می ترسم...
دوشنبه 21 تیر 1395 12:56
از شهرهای بزرگ که در قصه های تو نبودند می ترسم از خیابان هایی که پایم را به راه های نرفته بسته اند و عشق های کوچکی که دلم را به پنجره های وامانده ی لعنتی می ترسم از روزهایی که با تنور تو روشن نمی شوند و شب هایی که با هزار و یک روایت گوناگون چشم های مرا نمی بندند دلم هوای خانه ی کاگلی ات را کرده با پستوی تنگ و تاری که...
-
هزار سال
دوشنبه 21 تیر 1395 12:55
هزار سال پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند دلتنگِ تو بودم، انگار هزار سال منتظر بودم بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس برایم دست تکان بدهی، تا این شعر را برایت بنویسم. "لیلا کردبچه"
-
هنوز در رگهای من کسی هست
دوشنبه 21 تیر 1395 12:54
هنوز در رگهای من کسی هست مرگ تنها دری است که تا به تو فکر می کنم باز می شود هر بار بدم می آید از خانه ای که در آن نیستی و بعد به هر دری می زنم عزرائیل پشتش است و بعد طناب یعنی اتفاقی که نمی افتد را به کدام سقف بیاویزم و تیغ یعنی این تویی که هنوز در رگ هایم جریان داری مرگ چیزی شبیه دست های من است که حتی با ده انگشت...
-
پرستو
دوشنبه 21 تیر 1395 12:53
تو شبیه پرستوها هستی وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را به خانهام میآوری وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را از خانهام میبری بخوان با هر زبانی که عاشقانهتر است آهنگینتر است و واجهای صمیمیتری دارد بخوان حتی اگر شده اندازۀ پنجرهای که بیش از حوصلۀ بهار بسته ماندهست آنقدر بسته ماندهست که اسمش را گذاشتهاند دیوار....
-
بلاتکلیفی!
دوشنبه 21 تیر 1395 12:52
همه چیز از جایی شروع شد که گفتی دوستم داری گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی بهانه ای کافیست. "لیلا کردبچه"
-
بومرنگ
دوشنبه 21 تیر 1395 12:51
بومرنگ میترسیدم عاشقت شده باشم مثل زمین که میترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود و آسمان که میدانست یک شب، پرندهای تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری میبَرد میترسیدم و عشق در تمامِ خوابهایم میغلتید میترسیدم و ملافهها حالتِ تهوّع داشتند گاهی برای ترسیدن دیر میشود آنقدر که دستهایت را با تمامِ پنجرهها باز میکنی و...
-
سنگ
دوشنبه 21 تیر 1395 12:51
سنگ سنگ شدهام و برای تراشیدنِ شاعری از سنگ هم مردِ میدان نیستی سنگ شدهام و کلاغها هر بلایی که خواستند، تکهتکه بر سرم بیاورند اگر قلب این مجسمه یکبارِ دیگر بتپد . " لیلا کردبچه"
-
هزار سال منتظر بودم
دوشنبه 21 تیر 1395 12:50
هزار سال پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند دلتنگِ تو بودم، انگار هزار سال منتظر بودم بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس برایم دست تکان بدهی، تا این شعر را برایت بنویسم . " لیلا کردبچه "
-
حسودم...
دوشنبه 21 تیر 1395 12:49
حسودم، به انگشتهایت وقتی موهایت را مرتب میکنند حسودم، به چشمهایت وقتی تو را در آینه میبینند و حسودم، به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش رنگ پیراهنت را عوض میکند چه کار کنم؟ من زنِ روشنفکری نیستم انسانی غارنشینم، که قلبم هنوز در سرم میتپد؛ - که بادی که پنجرههای خانهام را به هم میکوبد، روزی اگر موهای دیگری را...
-
شلوغی پیاده رو
دوشنبه 21 تیر 1395 12:48
گاهی شلوغی پیاده رو بهانه ی خوبیست که دست های کسی را برای همیشه گم کنی ! درست در لحظه ای که تکه ای از "دوستت دارم " هنوز در دهانت است .
-
جایی که اینجا نیست
دوشنبه 21 تیر 1395 12:47
راه دوری برای رفتن ندارم جای نزدیکی برای ماندن و بلاتکلیفی پاهایم راه به هرجا میبرند، تنهاییام چمدانم را برمی دارد و دنبالم می آید همین است که کفش کشفِ پیش پا افتاده ای می شود چمدان گوش سنگینی که ازاین حرف ها پُر است و قطاری که دور می شود شاید شاید به سرزمین دیگری برسد همین است که خیابان وطنم می شود و هرکه سراغم می...
-
دادگاه خانواده
دوشنبه 21 تیر 1395 12:47
از امروز جهنم زیر پایت است از امروز که هر لحظه هزار بار سینه هایت را میان تنت گم می کنی و شیرت در تمام قوطی های جهان خشک می شود بغض می کنی و دود اجاق های کور دنیا به چشمت می رود روی شکمت دست می کشی و ترک های حاملگی جای پنجه های ببری عقیم اند که هرشب دشت های گرسنه را به خانه می آورد و ناخن های پس از معاشقه اش را سیر می...
-
گفتی می آیی
دوشنبه 21 تیر 1395 12:46
گفتی می آیی و یاد اخبار هواشناسی افتادم که لذت باران های بی هنگام را می برد گفتی می آیی و یاد تمام روزهایی افتادم که بیهوده چتر برداشته بودم! "لیلا کردبچه" از مجموعه: "صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر" / انتشارات دفتر شعر جوان --------------------------------------------------
-
جادهها
دوشنبه 21 تیر 1395 12:45
جادهها جاده ها جایی اگر برای رفتن داشتند تکان دادن دست دو معنای کاملاً متفاوت نداشت غربت با پوشیدن کفش هایت آغاز نمی شد و دستی که پشت سرت آب می ریخت جاده ها را به زمین کوک نمی زد @ یک روز برمی گردی که باد تمام آدم ها را برده است جاده ها مثل کلاف سردرگمی دور خود پیچیده اند و زمین یک گلوله ی کاموایی بزرگ شده است که...
-
دلم تنگ است
دوشنبه 21 تیر 1395 12:45
دلم تنگ است مثل لباس سالهای دبستانم مثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر که نمیفهمیدم وقتی میگویند کسی دورَست ... یعنی چقدر دورَست "لیلا کردبچه"
-
تنهایی من عمیق ترین جای جهان است
دوشنبه 21 تیر 1395 12:44
انگشتت را هرجای نقشه خواستی بگذار فرقی نمی کند تنهایی من عمیق ترین جای جهان است و انگشتان تو هیچ وقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد "لیلا کردبچه"
-
دوستت دارم
دوشنبه 21 تیر 1395 12:43
دوستت دارم دوستت دارم و پنهان کردنِ آسمان پشتِ میلههای پنجره آسان نیست ... "لیلا کردبچه"
-
عاشقت نشدم که ...
دوشنبه 21 تیر 1395 12:43
عاشقت نشدم که صبح ها در خواب ساکت خانه ای بی پنجره، بی در... مانده باشی و تلفن صدایم را پشت گوش انداخته باشد عاشقت نشدم که عصرها دست خودت را بگیری و ببری پارک انقراض نسلت را روی تاب های خالی تکان بدهی و فراموش کرده باشی چقدر می توانستم مادر بچه های تو باشم! عاشقت نشدم که شب ها لبانم را میان حروف کوچک بی رحم تقسیم کنم...
-
من سردم است...
دوشنبه 21 تیر 1395 12:41
من سردم است... ... من سردم است و تمام رنگ های گرم دنیا را زنان دیگری شال گردن بافته اند من سردم است و زمستان تنها نام زنی عریان است که هر شب هوس می کند با فندک یک مرد بسوزد! زمستان حتی می تواند نام یک شعر باشد که سوت یخ زده ی واژه هایش را در خیابانی بلند قدم بزنی یا خیابانی بلند که سیگارت را با چراغ های قرمزش روشن کنی...
-
میان بازوان تو...
دوشنبه 21 تیر 1395 12:38
میان بازوان تو... من از رعد و برق نمی ترسم اما میان بازوان تو امنیتی هست که ترس را زیبا می کند . از: لیلا کردبچه / کلاغمرگی
-
نامی از تو نخواهم برد
دوشنبه 21 تیر 1395 12:35
یک روز سطری از این شعر مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند واژه ها برایت دست تکان می دهند خاطره ها مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند و فکر می کنی چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟ - نگاهم می کنی و چشم هایت چقدر خسته اند ! انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند - نگاه می کنی به من برفی که بر موهایم...
-
مسافر کناریام که پیاده شد...
دوشنبه 21 تیر 1395 12:34
مسافر کناریام که پیاده شد... مسافر کناریام که پیاده شد پنجرهای گیرم آمد باقی مسیر را گریستم ... از: لیلا کردبچه --------------------------------
-
این شعر را همین حالا بخوان
دوشنبه 21 تیر 1395 12:34
این شعر را همین حالا بخوان وگرنه بعدها باورت نمی شود هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم همین حالا بخوان این شعر را که ساختار محکمی ندارد و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد هربار گریه می کنم... و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود که عاشقت شدم . "لیلا کردبچه"
-
الهه ی ناز
دوشنبه 21 تیر 1395 12:33
الهه ی ناز دیگر خوابت را هم زیر این سقف نمی بیند و می داند هیچ خیابانی به این خانه ختم نخواهد شد حتی اگر تمام سیگارهایش را هرروز با ناز الهه ای بکشد که تمام زندگی اش در چمدان کوچکی جا شد گاهی تو را به سفر می فرستد گاه بهشت گاه جهنم و به روی خودش نمی آورد خوشبختی های سیاه و سفیدی را که از حافظه ی چسبناک آلبوم ها کنده...