-
من در تو ناممکنی ها را دوست می دارم
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:05
من، در تو، ماجرای به قطب رفتن یک کشتی را من، در تو، کشف تقدیر قمارباز را در تو، فاصله ها را من، در تو، ناممکنی ها را دوست می دارم غوطه ور شدن در چشمان ات، چون جنگلی غوطهور در نور و خیس از عرق و خون، گرسنه و خشمگین با اشتهای صیادی، گوشت تنات را به دندان کشیدن من، در تو، ناممکنی ها را دوست می دارم اما، ناامیدی ها را...
-
خیره در چشمانت که می شوم
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:03
خیره در چشمانت که می شوم بوی خاک آفتاب خورده به مشامم می خورد . گم می شوم در گندمزار میان خوشه ها ... بال به بال شراره های سبز در بیکران ها به پرواز در می آیم چشمان تو چون تغییر مداوم ماده هر روز پاره ای از رازش را می نماید اما هرگز تن به تسلیمی تمام نمی دهد .
-
درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:02
درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن، اهمیتی ندارد در این روزگار آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور موهایت را در آفتاب خشک کن عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن عشق من، عشق من فصل پاییز است...
-
زیباترین دریا
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:02
زیباترین دریا دریایى است که هنوز در آن نراندهایم زیباترین کودک هنوز شیرخواره است زیباترین روز هنوز فرا نرسیده است و زیباتر سخنى که میخواهم با تو گفته باشم هنوز بر زبانم نیامده است
-
اندیشیدن به تو زیباست
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:01
اندیشیدن به تو زیباست و امید بخش چون گوش سپردن به زیباترین صدا در دنیا زمانی که زیباترین ترانه ها را میخواند اما امید برایم بس نیست دیگر نمیخواهم گوش دهم می خواهم خود نغمه سر دهم ...
-
خود را زیبا کن...
پنجشنبه 17 تیر 1395 18:00
لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش خود را زیبا کن بر موهایت اطلسی بزن آن را که در نامه فرستاده بودم و پیشانی باز و سفید و بوسه خواهت را بلند کن امروز ، نه ملال نه اندوه امروز محبوب ناظم حکمت باید که زیبا باشد چونان پرچم انقلاب
-
چه زیباست اندیشیدن به تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 17:59
چه زیباست اندیشیدن به تو در میان اخبار مرگ و پیروزی در زندان زمانی که از مرز چهل سالگی میگذرم چه زیباست اندیشیدن به تو به دستانت روی پارچه آبی به موهایت نرم و ابریشم گون چون خاک دلدادهام استانبول... شوق دوست داشتنت چون من دیگری در درونم... عطر برگهای شمعدانی بر سرانگشتانم آرامشی آفتابی و نیاز تن چون تاریکی ژرف و گرم...
-
تو را دوست دارم
پنجشنبه 17 تیر 1395 17:58
تو را دوست دارم چون نان و نمک چون لبان گر گرفته از تب که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب بر شیر آبی بچسبد! تو را دوست دارم چون دقایق شک ّ انتظار و دل واپسی هنگام گشودن بسته ای بزرگ که از درون آن بی خبری! تو را دوست دارم چون اولین سفر با هواپیما بر فراز اقیانوس چون هیاهوی درونم لرزش دل و دستم در آستانه دیداری در...
-
و من چه تابانم با دیدار تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:31
و من چه تابانم با دیدار تو بعد از قرن ها که در میان اعصار و زنان گم شده بودی ... نخستین دیدار ما، در روزگاران گذشته بود ما در آن روزگاران، ساده بودیم و دامنکشان عزت، و بر دروازه قاره های دشمنی گذرنامه سفر گدایی نمی کردیم هان اینک ما دوباره یکدیگر را دیدار می کنیم بیرون زمان و مکان. در تو خیره می شوم، چشمانت چون مرکب...
-
نامۀ وفاداری
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:30
هنگامی که با تو روبه رو شدم، سنگ پشتی بودم، که خزیدن در لاکِ خود را خوب می داند، و در هنرِ پنهان شدن، بدعت گر است . آنگاه که تو را بدرود گفتم، پرستویی شده بودم، که بال هایش تو را همواره به یادش می آورد ...
-
عشق تو را من اختراع کردم
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:29
عشق تو را من اختراع کردم تا در زیر باران بدون چتر نباشم پیام های دروغین از عشق تو برای خودم فرستادم ! عشق تو را اختراع کردم چونان کسی که در تاریکی تنها می خواند، تا نترسد! ...
-
آغازگر ستمگرتر است!
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:29
آنگاه که با من چون شبح رفتار میکنی شبح میشوم و غمهای تو از من عبور میکنند همچون اتومبیلی که از سایه میگذرد آن را میدرد و ترکش میکند بیآنکه ردّی بر جای بگذارد یا خاطرهای.. پایانها اینچنین خویشتن را مینویسند در قصههای عشق من دل من میخی بر دیوار نیست که کاغذپارههای عشق را بر آن بیاویزی و چون دلت خواست آن را...
-
من با تو باشم
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:28
من با تو باشمُ تو با من امّا با هم نباشیم، جدایی این است ! خانهیی، منُ تو را در برگیرد وَ در کهکشانی جای نگیریم، جدایی این است ! قلبِ من اتاقی با دیوارهای عایقِ صدا باشد وَ تو آن را به چشم ندیده باشی، جدایی این است ! جستُ جو کردنِ تو در تنت، جستُ جو کردنِ صدای تو در سخنت، جستُ جو...
-
زنی عاشق در میان دوات
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:27
می خواهم با مورچگان دوستی کنم تا بیاموزم که آرام و بی صدا به سوی تو بیایم و رازهایم را به تو بیاموزم بی هیچ هراسی ... من از سلاله ی عربی هستم متجدد و نو آیین ماهران را از برنشستن بر طوفان هراسی نیست ماهران را از تندر گفتارها باکی نیست و از صاعقه های بهتان ها ... می خواهم با نبضت دوستی کنم و ایقاع درونی ام را با تو بر...
-
جغد دهشت
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:26
بر دیوار اتاق خوابت میخ میکوبی به جای آویختن عکسم، خودم را بر دیوار میآویزی آیا این همان چیزی است که انسان با عشق ما را بدان فرا میخوانَد؟ چگونه از پرواز شب آزادی و اسرار آویخته در بالهایم شانه خالی کنم در حالی که بالهایم به غبار سایهها آغشته است تا به صورت مومیایی درآیم؟ آیا این همان چیزی است که زنان عاشق مدعی...
-
آن گاه که در گذشتم
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:24
جانانم آن گاه که در گذشتم ، از من شمش طلا مساز تا در خزانه ی بانک ها که همچون گورستان است احساس وحشت نکنم و نیز از من مترسکی برای پرندگان در مزرعه تعبیه مکن تا یخ بندان مرا منجمد نکند و جغدها مرا دشمن نپندارند شاعر من آن گاه که در گذشتم ، از من مرکب بساز و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس تا طعم جاودانگی را در...
-
جهان پیشینم را انکار میکنم
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:24
جهان پیشینم را انکار میکنم، جهان تازهام را دوست نمیدارم، پس گریزگاه کجاست !؟ اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
-
خیره شدن در چشمان تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:23
هنوز خیره شدن در چشمان تو شبیه لذت بردن از شمردن ستاره در یک شب صحرای یست و هنوز اسم تو تنها اسمی است در زندگی من که هیچ کسی نمی تواند چیزی در موردش بگوید هنوز یادم می آید رود... رود... غار... غار... و زخم... زخم و به خوبی بوی دستانت را به یاد دارم چوب آبنوس و ادویه ی عربی پنهان که بویش شبها از کشتی هایی می آید که به...
-
بیاموز مرا چگونه بنویسم از تو
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:23
شهادت میدهم به مرغان سپید بال هنگامی که تو را به یاد میآورم و از تو مینویسم قلم در دستم شاخه گلی سرخ میشود نامت را که مینویسم ورقهای زیر دستم غافلگیرم میکنند آب دریا از آن میجوشد و مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز میکنند هنگامی که از تو مینویسم مداد پاک کنام آتش میگیرد پیاپی باران بر میزم میبارد و بر...
-
یادمان اسمهای درخشان
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:22
هنوز هم گاهِ نوشتن ِ اسمات بر برگ، برگ، درختی میشود و دفترم جنگلی . هنوز هم گاهِ نوشتن اسمات بر برگ، سپیدی برگ رنگینکمانی میشود تابان با رنگهایی زنده و گاهِ فرارسیدنِ شب، کتابخانهام را روشن نمیکنم تا همچنان تلألؤِ ستارههای کنارِ اسمات را ببینم .
-
آنگاه که صدای تو را میشنوم
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:21
... آنگاه که صدای تو را میشنوم میپندارم که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم و بر مدخل کشتزارانت، بارها و بارها جان دهم اینجا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد یافت نمیشود. مرا آن خیابانهایی میآزارد که دیگر باز نخواهند گشت و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند. و داستانهای عاشقانهای که ندانستم چگونه آنها...
-
جغدی که قلبش در بیروت است
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:20
هنوز دوستت می دارم علیرغم هرچه هست، چون در سواحل تو آموختم چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم.
-
دوستت دارم، اما نمىتوانى مرا در بند کنى
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:18
دوستت دارم اما نمىتوانى مرا در بند کنى همچنان که آبشار نتوانست همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند و بند آب نتوانست پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش! مرا بپذیر آنچنان که هستم .
-
من انسانم!
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:17
اگر به خانه من آمدی برایم مداد بیاور، مداد سیاه میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به...
-
در بند کردن رنگینکمان
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:16
به تو تکیه کردهام و از درخت تنت شاخههای مهربانی مرا دربر گرفتهاند مباد که به تو اعتماد کنم آنگاه که دستانم را فشردی ترسیدم مبادا که انگشتام را بدزدی و چون بر دهانم بوسه زدی دندانهایم را شمردم! گواهی می دهم بر ترسهایم دوستت می دارم اما خوش ندارم که مرا دربند کنی بدانسان که رود خوش ندارد در نقطهای واحد، از بسترش...
-
جغد به هوش آمده
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:12
هر بار که در آغوشم میکشی باز باکره می شوم و حس می کنم شب عروسیام است.
-
ای یار
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:12
ای یار که در گریبانت دو کبوتر توأمان بیتابند و قلب پاک تو با لرزش خوش کبوتران به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است لبانت به طعم خوش صداقت آغشته است و گرمای مهربان دستت مرد را مرد میکند و من ایستاده ام و به نیمهی کهکشان مینگرم که در آنسویش تو عشق تقدیر میکنی و من کامل میشوم ای زن زن !
-
اولین بار، اولین یار
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:09
اولین بار اولین یار اولین دل دل دیدار اولین تب اولین شب سرفه های خشک سیگار زنگ آخر زنگ غیبت وقت خوب سینما بود زنگ نور و زنگ سایه امتحان بوسه ها بود اولین بار اولین بار آخرین فرصت ما بود بهترین جای ترانه بهترین جای صدا بود اولین بار اولین یار کشف طعم بوسه ی تو مثل کشف یخ و آتش کشف بی مرگی و ایثار کشف گستاخی آرش اولین...
-
زمین ادامه دستی است که به گندم می رسد
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:09
زمین ادامه دستی است که به گندم می رسد زمین ادامه یک عشق است که سرخ ترین پیراهن را بر تن دارد . و من ادامه زیباترین ترانه های ترس خورده بابابزرگ به ترکه های ناظم و درد بلند جریمه به وحشت سود و زیان تاجر زنگ حساب به کوچه های خشک آب شاهی و یخ بر خر سکوت ماندگار پدر و فرفره های بی باد میرسم . چه کسی آیا سه ماه تعطیلی ده...
-
بوی گندم
پنجشنبه 17 تیر 1395 00:08
بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من، هر چی میکارم مال تو اهل طاعونی این قبیلهء مشرقیام تویی این مسافر شیشهای شهر فرنگ پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ رختم از تاوله تنپوش تو از پوست پلنگ بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من، هر چی میکارم مال تو تو به فکر جنگل آهن و آسمون...